دیابت زندگی را فلج نمیکند، اگر تو بخواهی!
به مناسبت روز جهانی دیابت؛ برای مبتلایان به دیابت
یک وقتهایی دلم غنج میرود برای خوردن یه تکه شیرینی. یک وقتهایی روبهروی ویترین شیرینیفروشی چنددقیقهای میایستم و قشنگ به شیرینیها و کیکهای آقای شیرینیفروش نگاه میکنم. تنها یک عاشق شیرینی میفهمد من از چه نوع علاقهای حرف میزنم. وقتی دست و دلت برای یک عدد نانخامهای شیرینیفروشی سعید بلرزد و یکساعتونیم در ترافیک بمانی و به انقلاب برسی تا از سعید نان خامهای بخری، یعنی تو در باشگاه دیوانگان شیرینی عضو هستی!
اما امان از سردردهای پس از شیرینیخوری و دهانتلخی بعد از آن
بدتر آنکه این علائم هی زیاد و زیادتر میشود و تو به دکتر مراجعه کنی و برایت آزمایش قند ناشتا و آزمایش قند سه ساعته و… بنویسد. تو هم پشت سر هم دعادعا میکنی که قندت بالا نیامده باشد؛ چون این قند برخلاف همهی آن قند و نباتهایی که خوردهای، اصلاً شیرین نیست. نمیخواهم علائم دیابت درجه یک و دو را بشمرم و آن صدها دلیلی که تو بعد از آزمایشگاه مجبور میشوی که عضو باشگاه مبتلایان به دیابت شوی. فقط میخواهم از این بیماری خاموش بنویسم. به این دلیل که بعد از ابتلا به آن، ممکن است گمان کنی «خب، تمام شدم.»
نه! من و تو هنوز هستیم
حتی با افزایش قند، حتی با دیابت، حتی با سوزنهای نازک انسولینی که مجبوریم دردش را تحمل کنیم. بگذار بگویم چطور میتوانیم همانطور مثل سابق باشیم.
ماجرای من از آنجا آغاز شد که بعد از دورهای اضطرابهای متوالی و آزمایشهای هورمونی به پزشک مراجعه کردم.
با پیشنهاد او برای آزمایش قند خون سهمرحلهای موافقت کردم
از قبل هم چندباری سر خوردن بیش از اندازهی شیرینیجات از طرف اطرافیان و پزشک خانوادگی توبیخ شده بودم. ولی حال روحی آن روزها تحمل من را کمتر کرده بود و نمیتوانستم برای چیزی صبر کنم. متأسفانه قند خونم بالا رفته بود و دکتر رژیم سختی به من داد. این شد که نهایت شیرینیخوری من به خوردن چندتایی کشمش در روز تبدیل شد.
ریزهخوریهایم نیز به بیسکویت ساقه طلایی محدود شد. حال روحی من خراب بود و نمیدانستم باید چکار کنم.
اهل سیگار و… نبودم و نیستم و اشتیاقم همان شیرینی بود که آن هم قدغن شده بود
ترجیح دادم که سطح فعالیت بدنیم را بالاتر ببرم. اینطوری هم برای اضطرابم درمان پیدا کرده بودم و هم اینکه به توصیهی دکتر عمل میکردم. خب من دچار دیابت نشده بودم. تنها در یک رژیم مراقبت از افزایش قند قرار گرفته بودم که اینها دو چیز کاملاً متفاوت هستند.
اوایل فکر میکردم که بهدلیل سابقهی خانوادگی حتماً پس از این دوره به دیابت مبتلا میشوم. خوشبختانه اینطور نشد.
در این مدت بهدلیل اخلاق وسواسگونهام به دانستن همهی جوانب بیماری، کتابها، مقالات و فیلمهای بسیاری خواندم و دیدم. نمونههایی را دیدم که زندگیشان داشت با دیابت رو به تباهی میرفت. درواقع آنچه آنها را ضعیف و مستأصل کرده بود، سبک زندگی غلطی بود که پیش از این داشتند و با آمدن این بیماری آن را وخیمتر کرده بود. سیگار، چربی خون، قند، فشارخون بالا، عدم تحرک کافی، اضطرابهای شدید و تغذیهی نامناسب، هر انسان سالمی را بیمار میکند. اما وقتی دچار دیابت شده باشی، بد از بدتر میکند.
جایی لابهلای این اخبار میخواندم که پزشکی پس از توصیههای لازم گفته بود:
«بیماری دارم که هشتادوچندساله است و از لحاظ عوارض دیابت، کاملاً سالم است؛ خلاصه دیابت را بیچاره کرده است!»
درواقع دیابت، یک بیماری لاعلاج و بدون چاره نیست
اغلب بیماران دیابتی دیگر از این بیماری نمیترسند. اما خب هنوز هم هستند کسانی که بر اثر سهلانگاری یا ناآگاهی از نکات ظریف کنترل دیابت، دچار عوارض آن میشوند. من بهعنوان عضو کوچکی از گروه بازاریابی محتوایی جوهر که مدتی با افزایش قند خون سروکله زدهام، حالا این عادات خوب استفاده از سبزیجات و انجام ورزش و تحرک بدنی را جزء یکی از فعالیتهای گروهمان کردهام.
اگر هر کدام از ما به سبک زندگی سالم اهمیت دهیم، حتماً روزگاری خوشتر را تجربه خواهیم کرد.